سلام خشک و خالی من

دانه ی گلی است

که در کویر شعرم کاشته ام

شعری برای تو

باران که ببارد

دامانت گل باران می شود

 

....................................

 

به تو که فکر می کنم

حس عجیبی دارم

مثل سواری با ترن

مثل سرگیجه...

فکر کردن به تو

مثل گلوله ای برفی است

خیال می کنی زود آب می شود

اما می چرخد و می چرخد تا بزرگ شود

آنقدر که دیگر آب شدنی نیست

و از فرط سرگیجه

دیگر نمی توانی از ترن پیاده شوی

 

....................................

 

تو را گاز می زنم

وای که چه عطر دل انگیزی

و گناه ...

مثل زندگی

مثل آدم !

و اشتباه  را به یادم می آوری ؛

تکراری که کلیشه نیست

و نمی شود زندگی کرد بدون تو

تو بودی که سلول های خاکستری را تکان دادی

مثل آدم سقوط کردی

و جاذبه ی تو بود که او را به زمین چسباند

حالا می فهمم نیوتن چه اشتباهی کرده بود

تو را گاز میزنم

باز هم اشتباه

سین هفتم را خوردم ....