گاهی وقتها
یاد سایه ای می افتم روی دیوار
و هوس می کنم برایش حرف بزنم
و بزنم به سیم آخر...
روی بلندی می ایستم
بالا تر از همه
حالا دیگر
انگار تنهای تنهایم...
نمی دانم
آیا واقعا چهارده هزار کتاب خوانده ام؟
آه ریاضی...!
چند سالی است ریاضی ام ضعیف شده...
دیگر نمی توانم درست بشمارم
شاید
حتی هجا های شعرم را...
.........................................
هزار و یک شب دور از خانه بودم
آن قدر دور
شاید بیست هزار فرسنگ
آن طرف تر از سولاریس
و آن قدر دیر
از سال ۲۰۲۰ هم دورتر...
موهایت را دوست دارم
حتی اگر سیاه نباشد
شب ...
و سفید باشد
مثل برف های پارسال...
می خواهم شهرزاد تو باشم
حتی اگر بلند ترین شب یلدا
زندانی ات باشم
و تا صبح در انتظار مرگ
آن روز که ۲۱ گرم از وزنم کم شود
تنها ۲۱ گرم...
شاید من هم سیصد سال بخوابم
و روز احیای دار و دسته ی مردگان
صور اسرافیل هم بیدارم نکند...
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ ساعت 1:10 توسط محمدباقر برقعی مدرس
|