ظهرهای زمستان

که آفتاب از روبرو می آید

و تو هم ...

نمی توانم نگاهت کنم

نه به خاطر آفتاب

که به خاطر چشمانت

و اینکه چرا

تمام شب یلدا

حتی یک لحظه ام پیش تو نبودم

ظهرهای تابستان

که آفتاب مستقیم

روی سرم می تابد

عرق از سر و رویم می بارد

اما نه به خاطر آفتاب

که به خاطر چشمانت

و شرم از اینکه چرا

تمام روز کار می کنم

وای که چه طولانی است

روزهای گرم تابستان...

..........................................................................................................

 شعر این است که شب باشد و تو

با صدای بم و با چشم پف آلود

 مرا صدا کنی

شعر این است بگویی که بهشت

یعنی شب

یعنی من و تو با هم

...

من و تو با هم

یعنی شب

یعنی شعرهایم دیگر

روی سکوی کنار پنجره

به فراموشی

با باد پریدن

تا رسیدن به فراموشی و خاموشی

هرگز...

شب یعنی خواب

یعنی خاموشی

یعنی د...